loading...
سایت عاشقان تنها
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
چت روم اختصاصی عاشقان تنها به امکانات سایت اضافه شد 0 222 mohammad
دوستان شما هم لطفا مطلب بنویسید وبفرستید 0 166 mohammad
نبرد جومونگ با رستم +خنده دار 0 223 mohammad
کد بازی آنلاین برای صفحات جداگانه وبلاگ ها 0 554 tanha-amir
بازی آنلاین به امکانات سایت اضافه شد 0 167 tanha-amir
آدرس سیستم تبادل لینک هوشمند سایت عوض شد 0 193 tanha-amir
"قسمت" نیست...!! 0 204 mohammad
عکس : این دختر بلندقدترین ورزشکار ایران است 3 274 mohammad
مردی با شُش های جادویی +عکس 0 165 mohammad
این ده چیز را پسرها دوست دارند که دخترها بدانند 0 217 tanha-amir
بازگشت شادمهر عقیلی به ایران + عکس 0 216 tanha-amir
لوگوی ایران ایر زیباترین نماد در صنعت هواپیمایی دنیا معرفی شد 0 215 tanha-amir
خواص میوه ها برای خانمهای باردار و شیرده 0 198 tanha-amir
زن من میشی؟ + نتیجه اخلاقی 0 243 tanha-amir
تنهایم... 1 223 tanha-amir
ماه خال دار 0 185 mohammad
پیرمرد مکاری که دختر زیبای کشاورز را میخواست! 0 189 mohammad
اضافه شدن سیستم تبادل لینک اتوماتیک به منو امکانات سایت 0 304 mohammad
فطریه امسال چقدر است؟ + نظر مراجع تقلید 0 282 mohammad
تنهایی را دوست دارم 0 259 mohammad
محمد بازدید : 171 چهارشنبه 15 آبان 1392 نظرات (1)

یکی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید: مولای من استاد شما که بود؟
وی پاسخ داد: صدها استاد داشته ام.
- کدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید و گفت: در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.
اولین استادم یک دزد بود. شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و کلید نداشتم و نمی خواستم کسی را بیدار کنم. به مردی برخوردم، از او کمک خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز کرد. حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد. گفت کارش دزدی است. دعوت کردم شب در خانه من بماند. او یک ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می کنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناکام ندیدم.

 

استاد دوم من سگی بود که هرروز برای رفع تشنگی کنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن کنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می کشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشکل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد.

استاد سوم من دختر بچه ای بود که با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت.

پرسیدم: خودت این شمع را روشن کرده ای؟

گفت: بله.

 برای اینکه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینکه روشنش کنی خاموش بود، میدانی شعله از کجا آمد؟

دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: شما می توانید بگویید شعله ای که الان اینجا بود کجا رفت؟

من در آنجا فهمیدم که انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از کجا می آید……!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ریحانه در تاریخ 1392/11/23 و 15:13 دقیقه ارسال شده است

خیلی جالب و درس آموز بود ممنون اگه دوست داشتی به وبم سر بزنشکلک


کد امنیتی رفرش
تبلیغات


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 44
  • کل نظرات : 55
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 36
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 49
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 337
  • بازدید کلی : 189,855